سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه با همنشینِ بد دوستی کند، ایمن نمی ماند . [لقمان علیه السلام ـ به فرزندش ـ]
 
سه شنبه 100 مرداد 26 , ساعت 8:53 عصر

ایرانی‌هایی که آمدند، عراقی‌هایی که نرفتند/ آزادگان در نامه‌هایشان چه می‌نوشتند؟

امین رحیمی: خیلی‌ها نمی‌دانند که فقط آزادگان نبودند که بازگشتند؛ مفقودالاثرها هم بودند. ماجرا چه بود؟ نام 18 هزار ایرانی در اردوگاه‌های عراق ثبت شده بود و حدود20 هزار نفر هم بودند که از نامردی بعثی‌ها، نامشان ثبت نشده بود و در ایران مفقودالاثر محسوب می‌شدند. اما هنگام مبادله بزرگ، تازه اسم‌شان در فهرست صلیب سرخ ثبت شد و چه دل‌ها که پرکشید از شنیدن خبر زنده‌بودن پدری یا برادری یا فرزندی یا عزیزی.

عاقبت از 26 مرداد به مدت حدود 30 روز و در 29 مرحله 38 هزار ایرانی در مقابل 40 هزار عراقی مبادله شدند و گروه گروه آزاده باز می‌گشت و چه روزهایی؛ همه تلخی‌های جنگ تحمیلی از دل مردم رفت انگار. شیرین‌ترین خاطره دهه شصت در ذهن خیلی‌ها همین روزها بود؛ کوچه‌هایی که چراغانی بود و بچه‌محل‌هایی که باز می‌گشتند و دیدارها با آشنایان. از همه خوشحال‌تر آزادگان بودند شاید که با اتوبوس می‌آمدند و از مرز که رد می‌شدند اتوبوس ایستاده، نایستاده می‌پریدند روی زمین و بوسه بر خاک وطن حتما برایشان جانی دوباره بوده پس‌از آن‌همه رنج و شکنجه و انتظار. و انتظار را فقط خدا می‌داند که چقدر سخت است و فقط برای بندگان شایسته‌اش می‌پسندد خدا انتظار را. برای آزادگان ایران هم پاداش انتظار اینکه اول از همه با خاک وطن دیدار می‌کردند که بهترین دیدار است دیدار وطن؛ در غریبی مانده می‌داند این را فقط و خدا فقط.


آنهایی که نرفتند، آنهایی که سوغاتی بردند

بازگشت آزادگان به میهن را روی دیگر سکه‌اش را هم خیلی‌ها نمی‌دانند. طرف دیگر ماجرا عراقی‌هایی بودند که می‌رفتند و دل نمی‌کندند! بیش از 7 هزار نفرشان به صورت کتبی به صلیب سرخ اعلام کردند که دیگر باز نمی‌گردند و در ایران می‌مانند و 3 هزار نفرشان هم به صلیب سرخ اعلام نکردند ولی به عراق بازنگشتند و ماندند. چرا؟ چشم پوشیدند روی دیدار خانواده و بستگان و عزیزان و بازنگشتند به کشوری که بعثی‌ها بر آن حکم می‌راندند و خو گرفته بودند و دل بسته بودند به مهمان‌نوازی ایرانی‌ها؛ امید داشتند به ایران که وطنشان باشد و مردم ایران که همسایه‌شان باشند. چه دیده بودند؟ در اردوگاه‌های ایران دیده بودند آیین مسلمانی را و زخم‌هایشان درمان شده بود و 20 هزار نفرشان سواد آموخته بودند یا مهارتی برای کسب درآمد یادگرفته بودند و نجار و خیاط و تعمیرکار شده بودند و بیش‌از 950 نفرشان حافظ کل قرآن کریم شده بودند و 6 هزار نفرشان حافظ بخشی از کتاب خدا. آنها هم که رفتند با خاطره خوب رفتند و به رسم مهمان‌نوازی سوغات هم بردند از ایران؛ از کَرَم ایرانی‌ها اینکه یک‌دست کت‌وشلوار و کفش نو پوشاندند به تن اسرای عراقی و یک ساک دادند دستشان پُر از شیرینی و صنایع دستی و سوغات ایرانی.


آزادگان در نامه‌هایشان چه می‌نوشتند؟

حالا برگردیم به آزادگان ایرانی. چگونه بودند در اردوگاه‌های عراق و روحیه‌شان چگونه بود؟ بهترین توصیف را رهبر انقلاب همان سال 1369 بیان کردند و حقیقتی آشکار شد که بهترین حُسن‌ختام است و بهترین سرآغاز است برای فرهنگ آزادگی: «ما نامه‌هایی از بعضی از آزادگان در طول این دو سالِ بعد از آتش‌بس تا امروز داشته‌ایم که به خانواده‌هایشان می‌نوشتند. وقتی خانواده‌ها می‌فهمیدند که ما مخاطب هستیم، نامه‌ها را می‌آوردند و به ما می‌دادند. من هم برای خیلی از این نامه‌ها جواب می‌نوشتم. می‌نوشتند که شما برای آزادی ما، به دشمن باج ندهید. این را اسیر می‌نوشت. این، برای یک ملت، خیلی مهم است که اسیرش در دست دشمن، به‌جای این‌که مثل انسان‌های بی‌ایمان، مرتب التماس کند که بیایید من را آزاد کنید، نامه بنویسد که من می‌خواهم با سربلندی آزاد بشوم؛ نمی‌خواهد به‌خاطر آزادی من، پیش دشمن کوچک بشوید. این‌ها را ما داشتیم. این‌ها جزو اسناد شرف ملی ماست و تا ابد محفوظ خواهد بود.

از طرف خانواده‌ها و ملت هم همین‌طور بود. با این‌که پدران، مادران، همسران و فرزندان سخت می‌گذراندند اما هرگز مشکلی برای مسئولان درست نکردند و فشار نیاوردند. می‌فهمیدند که مسئولان تلاش می‌کنند، تا اسرایشان با سربلندی و افتخار آزاد بشوند؛ همین کاری که خدای متعال پیش آورد، کمک کرد و شد. این هم کار خدا بود. هرچه ما پیشرفت داریم، کار خدا و تدبیر و اراده‌ الهی است. ماها هیچ‌کاره‌ایم. البته برادران عزیز ما در دولت، خیلی زحمت کشیدند و تلاش کردند؛ اما لطف خدا، اشاره و اراده‌ الهی، همه‌ کارها را روبه‌راه کرد و جاده‌ها را هموار نمود. کار خدا بود، بعد از این هم همین‌طور است».



لیست کل یادداشت های این وبلاگ